با هر زحمتی بود عکس گرفتیم
بالاخره روز شنبه با بابامحسن رفتیم و با هر زحمت و سختی _ آخه پریاگلی به هیچ وجه راضی نمی شد رو تخت بخوابه تا ازش عکس بگیرن شاید خاطره ی روزی که تاب خوره بود به پیشونیش تو ذهن کوچیکش می اومد و باعث می شد بی نهایت بترسه و آروم و قرار نداشته باشه به خاطر همین من بازوهاشو و بابامحسن دو تا پاش رو محکم گرفتیم تا تکون ... بالاخره روز شنبه با بابامحسن رفتیم و با هر زحمت و سختی _ آخه پریاگلی به هیچ وجه راضی نمی شد رو تخت بخوابه تا ازش عکس بگیرن شاید خاطره ی روزی که تاب خوره بود به پیشونیش تو ذهن کوچیکش می اومد و باعث می شد بی نهایت بترسه و آروم و قرار نداشته باشه به خاطر همین من بازوهاشو...
نویسنده :
مامان پریاگلی...
1:37