پریاپریا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

... پریاگلی ♫♫♫♫

با هر زحمتی بود عکس گرفتیم

بالاخره روز شنبه با بابامحسن رفتیم و با هر زحمت و سختی _ آخه پریاگلی به هیچ وجه راضی نمی شد رو تخت بخوابه تا ازش عکس بگیرن شاید خاطره ی روزی که تاب خوره بود به پیشونیش تو ذهن کوچیکش می اومد و باعث می شد بی نهایت بترسه و آروم و قرار نداشته  باشه  به خاطر همین من بازوهاشو و بابامحسن دو تا پاش رو محکم گرفتیم تا تکون ...   بالاخره روز شنبه با بابامحسن رفتیم و با هر زحمت و سختی _ آخه پریاگلی به هیچ وجه راضی نمی شد رو تخت بخوابه تا ازش عکس بگیرن شاید خاطره ی روزی که تاب خوره بود به پیشونیش تو ذهن کوچیکش می اومد و باعث می شد بی نهایت بترسه و آروم و قرار نداشته  باشه  به خاطر همین من بازوهاشو...
24 مرداد 1390

دعای روز چهاردهم ماه مبارک رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ لا تؤاخِذْنی فیهِ بالعَثراتِ واقِلْنی فیهِ من الخَطایا والهَفَواتِ ولا تَجْعَلْنی فیه غَرَضاً للبلایا والآفاتِ بِعِزّتِکَ یا عزّ المسْلمین. خدایا مؤاخذه نکن مرا در ایـن روز به لغزشها و درگذر از من در آن از خطاها و بیهودگیها و قرار مده مرا در آن نشانه تیر بلاها و آفات اى عزت دهنده مسلمانان.
23 مرداد 1390

دعای روز سیزدهم ماه مبارک رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ طَهّرنی فیهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ وصَبّرنی فیهِ على کائِناتِ الأقْدارِ ووَفّقْنی فیهِ للتّقى وصُحْبةِ الأبْرارِ بِعَوْنِکَ یا قُرّةَ عیْنِ المَساکین. خدایا پاکیزه‌ام کن در این روز از چرک و کثافت و شکیبائیم ده در آن به آنچه مقدر است شدنى‌ها و توفیقم ده در آن براى تقوى و هم‌نشینى با نیکان به یاریت اى روشنى چشم مستمندان.
23 مرداد 1390

دکتر عمومی یا متخصص اطفال

٢١/٥/١٣٩٠ ساعت ٥:٥٠ امروز بعد از ظهر اول رفتیم باشگاه ارم اونجا دختر خوبی بودی و با این که چند تا از  بچه های شیطون  طول و عرض سالن و یکسره می دویدن و با افتادن هر کدومشون بقیه ریسه می رفتن ولی شما از روی صندلی تون جم نخوردی و مثل یه خانوم متشخص چنان نشسته بودی و همش می گفتی بچه ها دارن می دون ، جوری که انگار تا حالا اصلاً ندویدی و شادی نکردی و تا حالا عمراً زمین نخوردی . . . خلاصه بعد از این که نوبت مون شد و غذا گرفتیم به بهانه ی کمک کردن به من یه دونه از آب میوه ها رو برداشتی و از ساختمون باشگاه که اومدیم بیرون همون کیسه پلاستیک رو هم داد دستم. . . ٢١/٥/١٣٩٠ ساعت ٥:٥٠ امروز بعد از ظهر اول رفتیم باشگاه ارم...
22 مرداد 1390

دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ زَیّنّی فیهِ بالسّتْرِ والعَفافِ واسْتُرنی فیهِ بِلباسِ القُنوعِ والکَفافِ واحْمِلنی فیهِ على العَدْلِ والإنْصافِ وامِنّی فیهِ من کلِّ ما أخافُ بِعِصْمَتِکَ یا عِصْمَةَ الخائِفین. خدایا زینت ده مرا در آن با پوشش و پاکدامنى و بپوشانم در آن جامه قناعت و خوددارى و وادارم نما در آن بر عدل و انصاف و آسوده‌ام دار در آن از هر چیز که می‌ترسم به نگاهدارى خودت اى نگه‌دار ترسناکان .
22 مرداد 1390

سخنان قصار (1)

  روز 20/5/1390 ساعت 8:30 موقع افطار : مامانی تو بگو محسن ، من می گم بابا محسن . . .                                                                                ...
21 مرداد 1390

دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ حَبّبْ الیّ فیهِ الإحْسانَ وکَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وحَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غیاثَ المُسْتغیثین. خدایا دوست گردان بمن در این روز نیکى را و نـاپسند بدار در این روز فسق و نافرمانى را و حرام کن بر من در آن خشم و سوزندگى را به یاریت اى دادرس داد خواهان.
21 مرداد 1390

دختر تیز . . .

دختر گلم چند وقتی بود که هر جا می رفتیم و هر کسی رو که می دیدی تنهاست ، حتی تو برنامه های تلویزیونی ،اولین چیزی که ازم می پرسیدی این سؤال بود : مامانی ، پس مامانش کو ؟ فرق نمی کرد دختر باشه یا پسر بزرگ باشه یا کوچیک ، حتی این واخر در مورد حیوانات هم همین سؤال رو از من می پرسیدی . ولی سه شب پیش که بعد از خوردن افطار من و بابایی و شما با دوچرخه ات رفته بودیم  کمی هواخوری و هضم غذا  ، وقتی یه خانوم و آقای جوون از یکی از خونه ها خارج شدن ، اول خوب نگاه شون کردی و بعد با اون نگاه معصومانه ت نگاهم کردی و پرسیدی : پس مامان دخترشون کجاست ؟  ماشاءالله به تو دختر گلم که هم این قدر مهربونی و هم این قدر  تیز  ....
21 مرداد 1390

یه اتفاق . . .

ساعت نزدیکای چهار و نیم بود و مامانی داشت سحری می خورد که موبایل بابایی زنگ خورد ؛ مثل میشه یهو یه ترس وجودمو فرا گرفت، همیشه از تلفنای بد موقع  می ترسم ؛ حالم وقتی بدتر شد که صحبت از تصادف شد . احساس می کردم غذایی که تو دهنمه سنگ شده و نمی تونم قورتش بدم. خورده و نخورده بلند شدم و اومدم پیش بابایی نگرانی رو می شد از نگاهش که به قالی خیره مونده بود ، حدس زد . با پرس و جو معلوم شد یکی از دوستای قدیمیش به علت تصادف شدیدی که کرده تو بیمارستان اهوازبستریه ، و تنها شماره ای که تو موبایلش پیدا کردن شماره ی بابا محسن بوده . کسی که تماس گرفته بود از بابایی خواسته بود یه جوری به خانواده ی دوست بابا محسن که اسمش عمو...
20 مرداد 1390

دعای روز دهم ماه مبارک رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم االلهمّ اجْعلنی فیهِ من المُتوکّلین علیکَ واجْعلنی فیهِ من الفائِزینَ لَدَیْکَ واجْعلنی فیهِ من المُقَرّبینَ الیکَ بإحْسانِکَ یاغایَةَ الطّالِبین. خدایا قرار بده مرا در این روز از متوکلان بدرگاهت و مقرر کن در آن از کامروایان حضرتت و مقرر فرما در آن از مقربان درگاهت به احسانت اى نهایت همت جویندگان.
20 مرداد 1390